روزهای آخر ساله و برخلاف سالهای
قبل من نسبتا سرم خلوته. مواد لازم برای کارخونه رو از یک ماه قبل تهیه
کردهبودیم و برنامه فروش مشخص بود. تا روز آخر سال هم همهچیز معلومه و
امیدوارم بد و بلایی پیش نیاد و سال همینطوری آروم تموم بشه.
یکجورهایی
فکر میکنم که احتمالا توی همین ده روز آخر به تارگت فروش رسیدیم. هنوز
آمار کامل رو ندارم. بهجز یکی از محصولاتمون بقیه رو طبق برنامه فروختیم.
البته تارگت رو خیلی بالا بستهبودم و از اول سال با حول و ولا کار میکردم
و ته دلم جوش میزد که نکنه نشه. ولی انگار خدا بخواد بهخیر گذشته.
امسال
خیلی کار کردیم. یک پروژه سخت داشتیم که گرچه در زمان موعد تموم نشد ولی
از همینقدر پیشرفتش هم خوشحالم. بقیه چیزها هم جز آسیب دیدگی یکی از
کارگرهامون خوب بود. برای اون کارگر هم خطر از بیخ گوش همه مون گذشت.
درحالیکه عجله داشتیم خط دوم رو راه بیاندازیم و شبانهروزی کار
میکردیم، از بالای سقف سوله شش متری افتاد ولی فقط دستش آسیب دید.
میتونست خیلی اتفاق وحشتناکی بیافته و خدا بهمون رحم کرد.
سال
نود و دو برای من خوب بود. راستش میترسم بنویسم که خوب بود چون هنوز تموم
نشده و معمولا چشمم برای خودم خیلی شوره. ولی خدا رو صدهزار بار شکر
میکنم که همه خانوادهام سالم بودن توی این سال. خونه خریدم. کارمون روبه
راه بود. خواهرم نامزد کرد و خیالم بابت زندگیش راحت شد. فقط تنها اشکال
این سال این بود که اتفاق عشقی نداشتم که امیدوارم در این یهمورد خودم رو
چشم بزنم و توی این سه چهار روز باقیمونده یک عشق آسمونی نصیبم بشه.
الانم
منتظرخریداری هستم که خونه رو خریده. گفته میخواد با خانمش بیاد که اونم
ببینه. انشاالله که خیره. هنوز مبایعه نامه رو امضا نکرده ولی من پول
پیشپرداختش رو خرج کردم و رفت!
نقاش
توی خونه جدیده و داره کار میکنه. کابینتها احتیاج به تعمیر یا تعویض
دارن. اتاق دومی که به زندگیم اضافه شده؛ هیچی نداره. حتی یه قالیچه. باید
براش قالی یا قالیچه بخرم و یک سرویس خواب هم برای خودم سفارش بدم. این
سرویس فعلی رو بزارم برای مهمون. پذیرایی هم فرشش کوچیکه. خیلی چیزای دیگه
هم لازم دارم. تصمیم دارم بهجز کابینت و نقاشی بقیه کارها رو بزارم سر
فرصت و هر ماه یکی رو طبق بودجهام انجام بدم. قرض زیادی دارم و هنوز
نمیدونم چطوری قراره وامها رو بدم. ممکنه بخش زیادی از حقوقم بره و زندگی
سال دیگه همراه با کمربند سفت باشه! خدا نکنه چون باوجود اینکه اصلا ولخرج
نیستم اما دلم میخواد وضعیت مالیم طوری باشه که موقع خرجکردن به پول فکر
نکنم.
بههر حال بازم خدا رو
شکر میکنم و از کسایی که بهم کمک کردن و پشتم ایستادن تا بتونم موفق بشم
ممنونم. اینجا رو نمیخونن ولی باید بگم کارمندهای شرکت همهشون در این
موفقیت سهم بسیار بالایی داشتن. من فقط برنامه ریز و تدارکاتچی و پیگیر
قضایا بودم. سربازهای خط مقدم اونا بودن که خیلی هم بهشون فشار آوردم.
برای خونه هم مدیرعامل مهربون و داییم بدوناینکه کلمهای درمورد قرض بالایی که ازشون گرفتم حرف بزنن، بهم حسابی وام دادن.
از
اون آقای بالای سری هم خیلی ممنونم که این در و تختهها رو توی زندگیم
برام جور میکنه. من خوششانسم و فقط تنها جایی که شانسم ته کشیده عشقه :)
اونم لابد آقاهه گذاشته برای خالی نبودن عریضه و چشمزخم زندگیم.